![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjann_DKB4g7KgU3Mz7zB8SHFWztFI9FBEj5i9zupVKOY1CyhVwoKv6GgkiEK3UyY9XsA4SUVLxqij5gG5YLuxAZ0fukyqJ9odsFMthp9lMFJ3EjbsKuIBUy1ULEWWPNs9Vjv6zAopvohc/s400/1_8609300288_L600.jpg)
پس از گذشت چند روز این زن و شوهر با وساطت خواهر و مادر زن دوباره زندگی نویی را آغاز کردند...
به مصاحبه ی کوتاهی که پس از این آشتی با زن انجام دادیم توجه بفرمایید:
*سلام
-ببعععععع بععع بببععع
*خواهرم من یک مردم با دختر که صحبت نمی کنی....پس بهتره با زبون آدمیزاد حرف بزنیم
-آخ...ببخشید حواسم نبود...همین کارها رو کردم که شوهرم از دستم آصی شده بود
*چی شد که پیداتون کردن؟
-تو عید قربون داشتن سرم رو می بریدن که یکی از همسایه های قدیمیمون من رو شناخت و به مادرم زنگ زد
*چی شد که کارتون به اینجا کشید؟
-آخه زن همسایمون فرار کرده بود....منم رو چشم هم چشمی فرار کردم
*به نظرت کار درستی کردی؟
-من غلط کرده باشم...به قول شوهرم تو فقط به درد ******(ببخشید که نمیتونیم چاپ کنیم)می
خوری...تازه گیها مثل اینکه به درد******هم نمیخورم
*درسته که شوهرت هوو روی سرت آورده؟
-بله...من کاملا راضی هستم....فکر میکنم که ۴ تا از دخترهای فامیلمون رو گرفته باشه...دعای اهالی
محلمون همیشه پشت شوهرم هست....خدا خیرش بده
*خوب مثل اینکه زیاد حرف زدی
-هر چی شوهرم بگه(شوهر:بسته دیگه....آقا خفش کن...کلی ظرف و کهنه تو خونه ریخته)
*برای حسن ختام مصاحبه آیا حرفی.نصیحتی برای دخترهای همنوع خودت داری؟
-با اجازه ی شما و شوهرم....بببع بعع ببععبببع ببعب بع بعبع بع بع بع بعب بع!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر